مرد بازنده شبیه هیچ کدام از فیلمهای مهدویان نیست. مهدویان در تمام آثارش نشان داده بود بلد است فیلمهایی گرم با قهرمانان سلحشور بسازد. حتی وقتی از عناصر ملودراماتیک استفاده میکرد (مانند درخت گردو) قهرمانانش کنشگر بودند و با اقداماتشان احساسات تماشاگر را در مشت میگرفتند. اما مرد بازنده فیلم دیگری است و احمد خسروی قهرمان دیگری. مردی بازنده که خودش هم میداند دورهاش گذشته است اما به سبک مردان قدیم نمیتواند آرام بنشیند و هیچ کاری نکند. مردان قدیم به هر حال شکست را به بی عملی ترجیح میدهند. آنها کنشگراند. اما جنس این کنشگری در مرد بازنده متفاوت است. اگر در لاتاری اقدام موسی عملی قهرمانانه به حساب میآمد، اقدامات احمد خسروی پیشاپیش محکوم به شکست است. این مهمترین تفاوت مرد بازنده با سایر فیلمهای مهدویان است. حتی شیشلیک با توجه به تم کمدی که داشت فیلم سلحشورانهتری به حساب میآید تا مرد بازنده. برای همین است که تماشاگران فیلم بعد از تماشای مرد بازنده شوکه شدند. تکلیف آنها با فیلم معلوم نبود. آنها از کارگردان رو دست خورده بودند. این جا خبری از یک فیلم گرم نبود. قهرمان فیلم عملگرا بود، اما جنس عملگراییاش فرق میکرد. فیلم عامدانه سرد ساخته شده بود و همین سرما تماشاگر را سردرگم میکرد. مرد بازنده فیلم دیگری بود و مهدویان این فیلم مهدویان دیگری.
مرد بازنده یک فیلم ملویلی است. برخلاف باور اشتباه میان بسیاری از منتقدان که تلاش کردند آن را با نوآرهای آمریکایی مقایسه کنند، فیلم بیشتر از جهان ملویل بیرون آمده تا مثلاً نوآر آمریکایی. اولین دلیل برای اثبات این مدعا قهرمان فیلم است. قهرمانی که وقتی در برابر فم فتال فیلم قرار میگیرد اغوا نمیشود، بلکه با قدرت و خشونت زیادی او را پس میزند. احمد خسروی انقدر درگیر دنیای خودش است و به تباهی دنیایی که در آن زندگی میکند آگاه است که مثل اسلاف خودش در نوآرهای آمریکایی حوصله عاشق شدن ندارد. احمد خسروی حتی مسیری را که طی میکند بیشتر برای ادای وظیفه است تا قهرمان بودن. مثل جف کاستلو سامورایی که کشتن برایش یک عادت است، به ثمر رساندن این پرونده هم برای احمد خسروی یک عادت و وظیفه است نه بیشتر. جنس این قهرمان و فضای سرد فیلم مرد بازنده را فیلمی ملویلی کرده است. فیلمی سرد که از دور به قهرمانش نگاه میکند. این نگاه عامدانه است. مهدویان نمیخواهد به احمد نزدیک شود. چون فیلم قرار نیست یک فیلم سلحشورانه مانند لاتاری باشد. مود فیلم، دقیقاً همان مودی است که رنوآر در فیلمهایش میسازد. با کمترین کنش و کاملاً مینیمال.
به تصاویر فیلم دقت کنید. مشتی عکس که قرار است مود بسازند. دوربین حرکت چندانی ندارد. انرژیک نیست. اکثر فیلم در نماهای بسته و متوسط میگذرد. فیلم قرار است با استفاده از این دوربین بیحس و حال که تصاویر آن سرمای کشندهای دارد تماشاگر را در یک فضای خفقانآور اسیر کند. شب در مرد بازنده زیبا نیست. روزها اکثراً بارانی است. فیلم نور ندارد و این بینور بودن به ویژگیهای شخصیت اصلی فیلم برمیگردد. مردی بازنده که خیلی وقت است نور اُمید از زندگیاش رخت بربسته است. بنابراین عکسهای کهنه فیلم بیشتر از آنکه قرار باشد داستان روایت کند قرار است وضعیت بسازد؛ وضعیت احمد. یعنی فیلم بیشتر بیانگر وضعیت مردبازنده است تا مثلاً داستان پروندهای که دنبال میکند. چنین فیلمی با چنین روایت مدرنی برای تماشاگر و حتی منتقد ایرانی که به فیلمهای گرم عادت دارد غریبه است. پس مشخص است مود فیلم را نگیرند و روایت غریبش از یک وضعیت پیچیده را پس بزنند.
این شکل از روایت هم بسیار به شکلی که ملویل وضعیتها را روایت میکرد شبیه است. برای ملویل تقارن نماها و جنس کلاه جف کاستلو مهمتر از داستان بود. مثل مهدویان در این فیلم هم بیشتر روی فرم راه رفتن احمد خسروی و یا پوشش پسرش تاکید میکند تا داستان. چرا که در نهایت این وضعیت احمد است که مود فیلم را میسازد و نه داستان مثلاً پُرپیچ و خم پُلیسی.
اما سوال اینجا است که چرا مهدویان احساس کرده باید در سال هزار و چهارصد چنین فیلمی با چنین اتمسفر سردی بسازد؟ مهدویان کارگردان باهوشی است و جامعه ایران را به خوبی میشناسد. جامعهای متشتت، پراکنده و سرخورده امروز ایران پذیرای یک قهرمان کلاسیک نیست. برای همین مهدویان آرمانگرایی لاتاری را کنار گذاشته و به ناتورالیسمی سرد و خشن روی آورده است. احمد خسروی با آن خشونت و احساساتی که حتی وقتی ابراز میشود بیشتر سرد است تا گرم نماینده جامعه چندپاره ایران است. جامعهای که تمام صداها در آن خاموش شده است و در آن ماجرای خاصی اتفاق نمیاُفتد که ارزش فداکاری داشته باشد. بنابراین نباید از کارگردان چنین جامعهای انتظار لاتاری دیگری داشت. چنین جامعه متشتت و مردهای قهرمانانی مانند احمد خسروی به دنیا میآورد. خشن، بیحوصله و بازنده. برای همین مرد بازنده را باید فرزند زمانهاش دانست. چون تصویر کاملی از جامعه ایران نشان میدهد. خیلیها دوست ندارند چنین تصویری را باور کنند. اما حقیقت امر این است که مرد بازنده همان واقعیتی است که روشنفکر و شهروند ایرانی به یک اندازه تلاش میکنند آن را نپذیرند؛ واقعیت بازنده بودن.
تفسیر و تاویلهای سیاسی زیادی از فیلم خواهد شد و منتقد ایرانی که عاشق کشف رمز از زیرمتنهای یک فیلم است به دنبال ریشه شخصیتها خواهد رفت و مثلاً میکوشد جایگاه رسول (بابک کریمی) را کشف کند. اما این برخورد بدترین برخورد با چنین فیلم پیچیدهای است. چون از یک طرف ابهام خوشایندی که فیلم ساخته را خراب میکند و از طرف دیگر حس و حال مودی که فیلم از طریق تصاویرش میسازد زایل میکند. مرد بازنده فیلم سیاسی نیست با اینکه سیاست هم در زیرمتن فیلم وجود دارد. فیلم پلیسی خالصی است که تمام تلاشش را میکند از طریق تصویر و وضعیت قهرمان مود بسازد. مودی که معلوم است خوشایند تماشاگر خوگرفته به ملودرام را پس میزند اما حقیقی است و همین حقیقی بودنش هم هست که به آن ابعادی ترسناکی میبخشد.
مرد بازنده هیولایی است که با سرمای خفقان آورش تماشاگر را میبلعد و در انتها او را د وضعیت بلاتکلیف رها میکند. وضعیتی که شباهت تمام قدی به شرایط زندگی تماشاگر دارد. منتقد ایرانی هم که عادت ندارد چنین تصویر مهیبی از خودش ببیند با عباراتی مانند مطول، کند، سرد و… فیلم را مینوازد تا از حقیقت فرار کند. این حقیقت که جامعه بازنده مرد بازنده میسازد.